پس از ذکر این مقدم ات ، اکنون ببینیم تعریف متافیزیک در دیدگاه موسوم به «خرد جاوید» چیست. رنه گنون، حکیم فرانسوی معاصر، که او را زنده کننده «خرد جاوید» در دروان جدید میدانند، در این باره میگوید: قلمرو متافیزیک، حق ( The Real ) است و بنابراین بی حد و بیکران است. منظور وی احتمالا این است که متافیزیک علم به واقعیت است در ناب ترین و نهایی ترین صورت آن که گنون از این واقعیت نهایی به لفظ «حق» تعبیر میکند. این لفظ در عین حال تداعی کننده مفهوم خداوند نیز هست. حال از آنجا که واقعیت مطلق یا همان «حق»، بی نهایت است (و خود این گزاره نیز قابل توجیه است)، پس قلمرو متافیزیک بی نهایت است.
عصاره تعریفها و در واقع توصیفهای مختلف اصحاب خرد جاوید از متافیزیک را میتوان در این بیان فریتیوف شوان ملاحظه کرد که میگوید :«متافیزیک، علم به مطلق و حقایق اشیاء است.» فهم این بیان در گرو فهم معنای «مطلق» و «حقایق اشیاء» است. در باب اصطلاح «مطلق» یا «امر مطلق» در بحث مراتب واقعیت توضیح خواهم داد. فعلا اجمال مطلب این که مطلق یا امر مطلق، آن است که از هر قید و شرط و محدودیت و نسبتی رهاست و بنابر این تنها به خود قائم است و هیچ چیزی آن را محدود نمیکند. درباره «حقایق اشیا» نیز میتوان گفت حقیقت هر شیء یعنی آن شیء آنچنان که در حاق واقعیت خود هست، نه آنچنان که مینماید. واضح است که در تعریفی که از شوان نقل شد، اولاً وجود «مطلق» مفروض گرفته شده (با این توضیح ضروری که لفظ «وجود» در اینجا با اندکی مسامحه بکار میرود که در این باره توضیح بیشتری در مبحث مراتب واقعیت داده خواهد شد) و ثانیاَ حقایق اشیاء نمیتوانند مستقل یا بیرون از مطلق در نظر گرفته شوند زیرا در این صورت مطلقیت مطلق از دست میرود. بنابراین شناخت مطلق، شناخت حقایق اشیا را نیز در پی دارد.
درمتون سنتی و نیز در متون اصحاب خرد جاوید، گاه از متافیزیک به حکمت تعبیر میشود. بر طبق این دیدگاه، حکیم واقعی کسی است که واجد علم برین به حق و واقعیت باشد. ابن مسکویه در کتاب جاویدان خرد، حکمت را اینگونه تعریف میکند : «فاضل ترین و بهترین چیزی که داده شده است بنده را در دنیا حکمت است و مراد از حکمت اینجا دانش چیزهاست چنانکه هستو کردن کارهاست چنانکه سزاوار و لایق استبه قدر قدرت آدمی.» این تعریف موجز و شیوا علاوه بر حکمت نظری شامل حکمتعملی هم میشود. از تعاریف گفته شده میتوان نتیجه گرفت که قلب متافیزیک، شناخت مبدأ و سرآغاز همه اشیا است. یا به عبارت دیگر علم به وجود است از آن جهت که همه موجودات از وجود بهره مند هستند. از سوی دیگر متافیزیک، علم به غایات موجودات نیز هست زیرا سرآغاز، در عین حال علت غایی نیز هست.
«معرفت قدسی» اصطلاح دیگری است که گاه به عنوان معادلی برای متافیزیک به کار رفته است. این واژه نیز از واژگان کلیدی خرد جاوید است که باید معنای دقیق آن دانسته شود . وجه تسمیه این اصطلاح آن است که متافیزیک از این نظرگاه، یک علم قدسی است، علمیکه هویت حقیقت را بررسی میکند. به گفته سیدحسین نصر: «توجه به علم مبدأ، هم معرفت قدسی وهم معرفت به قدوسیت در عالی ترین مرتبه آن است، زیرا امر قدسی چیزی جز مبدأ نیست.»
اکنون با توجه به اینکه لفظ قدس و مشتقات آن از قبیل قدوسیت و تقدیس و تقدس، عموما از واژگان حوزه دین هستند و بار معنایی خاصی دارند، سؤالی که به ذهن متبادر میشود این است که نسبت آنها با متافیزیک چیست و استفاده از این اوصاف چه ضرورتی داشته است.
به نظر میرسد این نام گذاری دست کم دو وجه دارد. نخست اینکه متافیزیک، همان گونه که گفته شد، علم به مبدا و علم به مطلق است و مطلق در سلسله مراتب واقعیت بالاترین جایگاه را دارد که فراتر از هر تعینی است. بنابر این از هرگونه نقص و کاستی و محدودیتی مبرا و منزه است. صفت فوق برای یاد آوری این معنی است که امر مطلق در ورای تغییر و تبدل است و از هرگونه تبدیل زمانی عارض بر اشیاء این جهان و از هر حد و مرز منطقی و مفهومیفراتر است. همین معنا از متافیزیک است که در دوران جدید آن را از نظر کسانی که واقعیت را محدود به جهان پدیداری میدانند، اصطلاحی بی معنا و گاه مترادف با امور وهمیو خیالی میسازد .
این ویژگی مبدا را در زبان دین و عرفان با کلماتی همچون قدسیت و قدوسیت بیان میکنند که معادل حکمیآن اصطلاح ترانساندانس ( trencendence ) یا تعالی است. بدین جهت است که سیدحسین نصر میگوید متافیزیک «معرفت به قدوسیت در عالی ترین مرتبه آن است زیرا امر قدسی چیزی جز مبدا نیست.»
وجه دوم تسمیه متافیزیک به معرفت قدسی، شاید این باشد که حصول این نوع شناخت در گرو پاکی و تقدس شناسنده است، زیرا از نظرگاه خرد جاوید، شناخت متافیزیکی نیازمند آمادگی وجودی است. در توضیح این مطلب میتوان گفت اولا متافیزیک نوعی شناخت است که سوژه آن انسان و ابژه آن، امر قدسی یا مبدا یا مطلق است. ثانیا هر شناختی به گونهای مستلزم نوعی اتحاد میان سوژه و ابژه است. ثالثا مبدا یا مطلق در بالاترین مرتبه قدوسیت (به معنای گفته شده) قرار دارد. از این سه مقدمه میتوان نتیجه گرفت که شرط تحقق متافیزیک، مشارکت سوژه در تقدس ابژه است که این تقدس و قدسیت در عمیقترین معنای متافیزیکی آن مورد نظر است یعنی رها شدن از بند همه کاستیها و محدودیتهای ناشی از مرتبه فردی و جزئی انسان. از این روست که شوان میگوید: «اگر متافیزیک مقدس است بدین معناست که متافیزیک ممکن نیست به چهار چوب بازی ذهنی محدود شود. سخن راندن از متافیزیک بدون توجه و اهتمام به لوازم اخلاقی مورد نیازش که معیار آن برای آدمیهمانا رفتار اوست در برابر خداوند و همسایه اش، کاری نامعقول و خطرناک است.» ب نابراین مقدس بودن یا قدسی بودن متافیزیک، به این معناست که فراتر از چهار چوب مفاهیم ذهنی و عملیات عقل استدلالی است.
برای روشن تر شدن رابطه میان قدسی بودن و فرارفتن از چارچوبهای ذهنی، نقل توضیحی از رودلف اتو در کتاب امر قدسیبی مناسبت نیست. به نظر اتو، بیان ناپذیری، تعبیرناپذیری، غیرقابل توصیف بودن، از چنگ عقل گریختن و پس زدن هر گونه تحلیل مفهومی، از خصوصیات امر قدسی به شمار میرود. او مفهوم قداست یا قدوسیت ( holiness ) را از کمال اخلاقی و خیر فلسفی متمایز میداند. خداوند یا امر قدسی نه کمال فلسفی است ونه خیر اخلاقی بلکه امری منحصر به فرد است و قابل فرو کاستن به هیچ مقوله یا مفهوم دیگری نیست. به عبارت دیگر، امر قدسی مجهولی ناشناخته و درک ناپذیر است.
البته منظور اتو این نیست که واژه «مقدس» از معانی اخلاقی تهی است. بلکه معتقد است کاربرد رایج این واژه غیردقیق است. به عقیده اتو مقدس بودن یا قدسیت در دل هر دینی وجود دارد و معنای زنده و هسته باطنی هر دینی است. از نظر واژه شناسی، لفظ عبری قدوس، که به همین صورت در انجیل آمده است ( qadosh ) معادل واژه یونانی aylos و واژه لاتینی sanctus و به تعبیر دقیق تر sacer است که همه آنها معادل واژه قدسی هستند.
خلاصه کلام این که مترادف دانستن متافیزیک با معرفت قدسی اولا ناظر به علو و تعالی موضوع این معرفت از هر گونه نقص ومحدودیت ذهنی و مفهومیو وجودی است و ثانیا مبین این نکته است که شرط نیل به چنین معرفتی، برخورداری از کمال اخلاقی و پاکی وجودی است. به عبارت دیگر، صرفا در گرو تیزی و چالاکی قوای ذهنی و نظری نیست. این یکی از تفاوتهای مهم میان نظریه شناخت خردجاوید و نظریههای شناخت مکاتب مدرن است.